۱۳۹۶/۱۱/۲

زمان از من نمی پرسد

زمان از من نمی پرسد 
که رَهکاری کجا باشد؟ 
زمان هردم نگاهش بخیه در سَیرش پنهان است 
منم دانای سرگردان 
ز خَلق و خُلق برم ایمان 
زمان در تنگ زلفانی 
نگاه بس امیدانه 
به افکار زمانی ها می اندازد 
نه هردم 
بهر هرکس، جرس بر شهر می آویزد 
زمان دریایی کم عمق است 
که دانایی نهند نامش 
به یک غواص در این بحر 
سرعت افکار اوج گیرد 
دانایی بنای مغز 
تحرک و صدایی است 
زمان از من نمی پرسد 
من پرسم از این نکته پر اوج هر قرنی
کجا باید نشانه رفت و برگشت زان گلستان ها؟