گرگان زوزه می کشند
کنار هر خمیده ی
مشعر خشم
دندان قروچه زنان
انتظار می کشند
مبادا روزنه ی باچشمان گرگان، هماهنگ گردد
تیغه بلورین دندان های از دهان بیرون زده
انتظار نفس گرم هزاران صدای ریز باران
عطر نسیم سحرگاه
زبان تازه شگفته ی لاله ی در دمن سخره های وحشت شب
هستند
مبادا نگاهی به نگاهی گره خورد
مبادا نفس به گوش رسد
سکوت مایه ی حیات نفس های آرام است
گلبانگ گل های باغچه ی زیبایی های تازه روئیده
سر به زمین نهاده است
آسمان درخشان چمن سبز طبیعت
در ابهت بغض نفس هاقرار دارد
یکی در خلوت جان می سپارد
دیگری میزبان شکنجه است
و این منم
و تویی
هربار شکنجه میشویم
هر بار در کمین مان اند
هربار در شکار نفس هایمان هستند
مبادا خطایی سرزند