از سال 1892م، جنگ خونینی بین مردم هزاره و پشتونهای آن زمان که در راس آن عبدالرحمن قرار داشت، آغاز شد و بعد از شکست هایی پی در پی عبدالرحمن برای مدتی حملات را متوقف نمود و از ترفند خرید بزرگان و ملک هایی مردم سخت کوش هزاره، یکبارگی جهش سه صدوشصت درجه ای در سیاست داخلی عبدالرحمن بوجود آمد و این عملکرد روباه صفتانه و نادانانی ملکان هزاره، بوجود آمد و مردم هزاره با از دست دادن سرزمین های حاصل خیز و ابایی شان وارد بازار تاریخ جدید شدند و تا آن زمان که در میان همه اقوام سربلند زندگی می کردند و به عنوان قدرت در میان سایر حکومت های ملک الطوایفی حضور داشتند و در تمام سیاست های ملی شان خودمحورانه اقدام می کردند.
تغییرات ناشی از شکست مردم هزاره در مقابل این حاکمان ظالم و خونخوار به مهاجرت های گسترده ای منجر شد که مجبور به ترک خانه، زندگی و اموال و دارایی هایشان گردیدند و قبل از ترک سرمین هایشان، بیش از شصت و پنج درصد مردم قتل عام شدند و در حقیقت نسل کشی تمام عیار در مقابل تاریخ و وجدان بشری بوده است.
دین وسیله برای سیاست در جوامع شرقی بوده و همواره این دریچه خوشبختی الهی باعث شده است که دست و پای فکر مردمان شرقی بسته باشد و به زندان فکری در بند شده باشد، روشنفکران و دانش آموختگانی آنچنانی وجود نداشته است که برای ملت و مردمش دلسوز و مهربان باشد و بتواند برای وطن و سرزمین شان خدمت کند، این دین بوده است که شکل گیری نظام های طبقاتی دینی، سیاسی، قومی، سمتی و لسانی گردیده است.
عبدالرحمان نتوانست به تنهایی وارد میدان مبارزه گردد و مردم هزاره را شکست دهد و در میان مردم پشتون بخصوص روحانیون متعصب و جاهل وارد شد و همه را تحریک کرد و از روحانیون به خاطر قتل و کشتار، فتوا یا دستور جهاد گرفت و برای پشتونها گفت که سر هزاره ها از من و ملک و دارایی هایشان از شما، مردم پشتون مثل گرگان گرسنه وارد میدان سیاست گردید و این باعث شده که در کنان خوانین هزاره ها و خیانت عبدالرحمن به همکاری مردم خیانت برخی بزرگان هزاره زمینه سیاست و تشکیل افغانستان امروزی را فراهم کند شکست هزاره شامل چند عامل می باشد.
اول:
مردم هزاره زندگی بسیار بدوی داشته اند و در سیاست داخلی شان مستحکم بوده اند و براساس عرف های جامعه آن روز تمام اقدامات لازم صورت می گرفته است و خوانین با همدیگر روابط بسیار حسنه ای داشته اند که باعث ازدواج فرزندان خوانین در میان یکدیگر گردیده بود و این باعث روابط مستحکمتر شدن بین آنهاگردیده بود.
سیاست داخلی هزاره هزاره را از نگاه عمل و وریکرد سیاسی در انزوا قرار داشته است و جنگهایی را که در گذشته انجام داده بودند فکر می کردند که همه چیز ختم شده است و سیاست و قدرت در کنار هم برای همیشه برای آنها باقی می ماند و رویکرد عملگرایی سیاسی و نظامی درستی در داخل حکومت های ملک الطوایفی نداشته است.
دوم :
تجهیزات نظامی لازم را نداشته است و از شمشیر هایی که در گذشته مرسوم بوده است و منجنیق هایی که در گذشته هایی بسیار دور تاریخ استفاده می شده است، ابزار آنها را تشکیل میداده است یعنی رشد ابزار جنگی در میان مردم هزاره و خوانین هزاره وجود نداشته است و خوانین فقط به اتکا به یکدیگر و دست داشته هایی آن روز اکتفا نموده بوده اند.
سوم:
اقتصاد در سیاست حرف اول را می زند و خوانین به آنچه که در گذشته بوده است به اقتصاد زراعتی وابسته بوده اند و خیلی به ندرت وارد شهر ها و بازار هایی همسایگان شان می دشده اند تا مایحتاج خود را بدست آورند و آنهم در معامله پایای، جنس در مقابل جسن مبادله می شد
چهارم:
سیاست خارجی مردم هزاره به حدی ضعیف بوده است که حتا نتوانسته است که در قسمت شمال افغانستان امروزی روابط سیاسی داشته باشد و بتواند در معادلات تجاری و مبادلات سیاسی تعامل لازم را انجام دهند و همچنان الگو برداری هایی لازم را برای اداره امور داخلی و خارجی شان، نماید و این ضعف باعث گردیده است که تمام اندیشه و درک مردم هزاره از حد کوه های آن زمان که در چشم دید شان قرار داشته است فراتر نرود و ختم دنیا در همانجا بوده است
پنجم:
تن دهی هزاره ها و نداشتن انسجام، هزاره ها در اصل نظام را که داشته است یکی بردیگری برتری نداشته است ولی اهدافی خاصی هم نداشته است و این برتری طلبی خوانین یکی بردیگری باعث شده است که در روابط داخلی سیاسی شان ضعیف عمل کنند و نتوانند سربازان و افسران نظامی درست و مسنجمی داشته باشد که بتوانند در همه امورات سیاسی و جنگی از مردم هزاره دفاع کنند و درست در زمان ک در خطر مواجه شدند خوانین گرد هم آمدند تا به کمک یکدیگر بشتابند ولی این دیر شده بود و عبدالرحمن تمام کارهای لازم و ضروری اش را انجام داده بود که مردم هزاره نتوانست مقاومت کند و از خود در برابر جنگ داخلی محافظت کنند.
نداشتن نظم و انسجام داخلی باعث شده بود که خوانین بی دفاع مجبور به سرتعظیم یا تسلیم شدن در برابر دشمن باشند، این قوت ها باعث شد که بی دفاع ترین مردم در میان سایر حاکمان همسایه هایشان باشند.
ششم:
قدرت های خارجی مثل انگلیس، همکار و همیار جدی عبدالرحمن بود و شاید دستور مستقیم برای نابودی هزاره ها داده باشد و عبدالرحمن را برای تقویت و روحیه دادن وارد میدان جنگ نموده باشد، زیرا فتوای دینی و مذهبی آن دوره برای شاه جاهل افغانستان حیثیت بقا را داشت تا بتواند حاکمیت آرام و خوبی داشته باشد.
انگلیسی بعد از جنگ میوند مجبور شد که با عبدالرحمن معامله کند و این معامله باعث شد ک قتل وکشتار و جوی خون در کشور جاری گردد و سیاست با زور و قدرت توانست زندگی هزاران هزار را از میان بردارد.
هفتم:
برده داری، با شروع و پایان جنگ ها، اوج گرفت و مردم هزاره زنان و دختران و مردمان کودکان شان را از دست دادند واین امر باعث بوجود آمدن اوج بازار برده فروشی در مراد خانی امروز کابل شود که بنام پول یک پیسه شهرت اش تا حال باقی بماند، دختران و زنان هزاره را برای فروش در مراد خانی امروزی می آوردند و به فروش می رساندند و شاید خیلی از پشتونهایی امروز از مادر هزاره و پدر پشتون باشد، چون دختران را برای کنیز نگهداشتن در خانه های خود بردند و به توپ بستند و تجاوز کردند و چشمان مردم را از کاسه سر بیرون کردند و گوش ها را بریدند و .. جنایات
اینجا بوده که پشتون نماد قدرت واقعی را در افغانستان چشید و تا امروزه این حیثیت را دارد که باید بالای سایر اقوام افغانستان حاکمیت داشته باشد و همچنان به اجبار ملک و جایداد مردم را بنام کوچی گری، مهاجر ستیزی، جابجایی پشتونهاو... ادامه دارد و این روند برای مردم هزاره در طول تاریخ اتفاق افتاده و فعلن هم می افتد زیرا بیش از شش صد خانواده را در غور کوچ اجباری داده اند که باید زمین هایشان را ترک کنند زیرا حق پشتونهاست که باید زمینهایشان را بگیرند
حکومت فعلی نه مبنای دینی دارد، نه سیاسی و نه مذهبی، بل حکومت مطلق پشتونیزم است که فقط برای سایر اقوام افغانستان نماد زور، زهر و... است.