گاهی قدرتم را از دست می دهم و گاهی دلم شاد است و گاهی برای همه بشر می گیریم و گاهی تنها برای خودم، گاهی کودکانی را می بینم که همه به مصیبت زندگی و نفس هایی را که می کشند، گرفتار اند و گاهی از گرسنگی، تکه هایی از نفسشان را دارند قورت می دهند و نمی توانند با کسی حرف بزنند و تکیه گاهی دل شان را فقط تکه پاره ای نانی که حیات بخشد، انتظار می کشد، پروتستانتسیم برای همه، نه یک مکان،
گاهی برای زنانی که دنبال آزادی اند و برای آزادی جان شان را از دست داده اند میگیریم و گاهی به این فکر می کنم که خدا زنان را زیبا آفریده است و این زیبایی طبیعی را چرا پنهان کنند و دیگران چرا نگران زیبایی آنهاست، این حسودی نحس برای زیبایی زنان اند که سخت هر انسانی را متاثر می سازد، حق دارند هرگونه که خواستند، از زندگی شان لذت ببرند، این به هیچ کسی مربوط نیست
گاهی دلم شور می زند، آخه، زندگی چه معنایی دارد که هرکسی برای کوبیدن به آن اقدام می کند، پول خرچ میکند، انسان می کشد، سلاح تولید میکند، بمب می سازد، و..، زندگی من و تو چه ارتباطی با دیگران که سیاست بلد اند، دارد که سرنوشت من و تو را دیگران تعیین می کند و دیگران تصمیم می گیرد که من و تو زنده باشیم یا بمیریم،
زندگی پیام روشنیست که نفسی نیست، حرکتی نیست، بل نیازیست که تحمیل درک و فهم مان میشود.
در هست مان همه یک نواخت صدا می زنیم و در دنیا آمدن مان همه یکجا گیریه می کنیم پس تفاوت من و تو چیست که این همه رنج می کشیم؟ زجه هایی را در زندان می بینیم و ریسمان هایی که زندگی و حیات مان را پایان میدهد.