۱۴۰۴/۵/۲۲

پیامی آلوده با خون

 میدانم و میدانم که رویاهایی زندگی با درک وفهم آغاز می شود و انسان در سایه درک و فهم عمیق از زوایایی زندگی به انسانیت رو می آورد و هر روز روابط نیک را سرمایه بزرگ زندگی اش، قرار میدهد و دیگران را با دیدمثبت نگاه می کند و رفتار و گفتارش، نشانه خوب بودن و خوب زیستن درکنار دیگران، نشان پیام خوبی زندگی است.
زندگی برگ هائیست که در فواصل مختلف می روید، بزرگ می شود و می ریزد، این برگ با آزادی طبیعت رنگ می گیرد و با آذوقه هایی طبیعیی بزرگ می شود و به زیبایی طبیعت می افزاید و هرگز نگران چیزی نیست و چیزی برای از دست دادن ندارد و همواره به زیبایی های زندگی اش در دل طبیعت می افزاید.
برگ ها، نماد بزرگیست که گیسوانش را در میان درد های پشت سرهم و در میان زندان هایی تاریک و دستان بسته با زنجیر و چشمان بسته با پنبه، نفس دلگیر و دیوار هایی با یادگار های نوشته شده دیگران، می بافد و حلقه هایی را در کنار خودش می افزاید و شهوت اندیشان از گیسوان بافته و حلقه زده در اطراف و بدن های لطیف حسودی می شوند و بنام این و آن زبانی برای مبارزه شهوت پیدا می شود و سختی هایی جانسوزی را میزبان روح لطیفی که برای آزادی و برابری می رزمد خدشه دار می نماید.
گاهی این برگ های تن رسیده و راست شده در طبیعت سرد و سفید، سردی درک و فهم را حس می کند و نیاز می داند که دیگران را بفهماند و آن گیسوان باد خورده و خم شده روی گونه ها و چشمان زیبا با درک متقابل کنارش بخواند و نیازی نیست که این همه حدیث هایی را بسراید و نغمه هایی را تحویل دهد و جان گیرد.
شهوت هرگز با زور جشن گرفته نمی شود و با زور ارضا نمی شود و بازور به میزان خوشی ها نمی رسد، شهوت ارضا دو طرف در لذت، خوشی و کنار هم است که با درک و فهم آغاز و با خوشی ها و شادی ها در کنار هم ارضا می شود و زندگی میلاد با سعادتیست که در روح هر دو طرف به بلندترین نکته ها و رویا هایی ملکوتی می رسد این فهم هر انسانی از زندگی است.
این دردیست که با خون گره خورده است و هر روز نشانه های خون در میان رودبار از کینه های فوران می نماید و دیدارهایی را در زندگی مختل می کند و چشمان بسته و رویاهایی از دست رفته و گذشته هایی تاریک و...، همه یکجا به میلاد دیگری می رود و تنها کینه و خون با درد باقی می ماند.