۱۴۰۴/۵/۲۲

شهر که قلبش شکسته است

 این روز ها، هوای دلم سرد شده است، نگاه ها به من تغییر کرده است، رفتار ها عجیب شده است، برخورد های زندگی را یکی پس از دیگری به پرتگاه سقوط نزدیک کرده است، با سرد شدن هوای دلم، هوای فصل نیز سرد تر شده است، گویا زمین با دلم هماهنگ پیش می رود و نفس های من با نفس های طبیعت گره خورده است و پیام دلم با پیام طبیعت همراه است.

تردد افراد بسیار است و کنار هر جاده وقتی بایستی، عابران با نگاه هایی عبوس، خندان، راز آلود، اندوهگین و.. نگاه می کنند و میگذرند و هیاهوی موتر های شهر، صدای دلنشینی ایجاد نمی کند و روح زندگی را می آزارد و خسته از کنار هر عابری میگذری و چشمانت هماهنگ با رفتار و روحت هماهنگ با نگاه هایت نیست، جاده های شهر میزبان یاس هائیست که در دل شکسته شهر می گذرد.

کاباره های بسته است، شعر ها و آوازهایی که دل را به یاد تو می انداخت و نگاه ها را با اشک های بسته در اطراف با روح عشق و محبت بخیه می زد، نیست و کامیون هایی غم و اندوه در صالون صدا ها و عشق و محبت ها، را پیشکش نموده است و جوانان شهر هرگز صدایی با صدایی که از لای نی دل زند بیرون، را نمیشنوند.

دختران شهر بیزاری از عشق را جشن می گیرند، زیرا نظاره هایی نیروی آسمانی به حدی جدی است که دیگر دستان پر مهر و گرم عاشق و معشوق را نمی شود روی بدن مان حس کنیم و یا با حس کردن گرمی دستان پر مهر، ریسمان خدا دست و پا را می بنند و چشمان مهمان تاریکی خواهد بود و زندگی پایانی با ریسمان.

شهر که شکوه صدا ها و عاشقانه ها، بیلبورد هایی که تبلیغات پیوند هایی من و تو را می نمود، زیر آوارها مدفون است و شهر که قلبش شکسته است چطور می تواند ندایی یک عظمت دیگر را در تاریخ و گذشته و آینده اش بیان کند.

شهر من و تو، شهر آزادی نیست، شهر داغ هائیست که روی قلب مان نشسته است و هرگز راه رهایی نخواهد بود و گذشته باشکوه آینده با اندوه هرگز در یک مقیاس واحد جایی ندارد.